loading...

آئین مستان

متن روضه صبح تاسوعا,روضه صبح تاسوعا,صبح تاسوعا,متن مداحی صبح تاسوعا,مداحی صبح تاسوعا,متن روضه شب تاسوعا,روضه شب تاسوعا,شب تاسوعا,متن مداحی شب تاسوعا,مداحی شب تا

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1746 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3819 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 332 زمان : نظرات (0)

از غصه آب شدم خونه خراب شدم
شرمنده زینب و روی رباب شدم
مادر اومده بالا سرم

 غرق خون شده پا تا سرم
محشری شده برا سرم

 ای برادرم
اگه بره سرم رو نیزه ها

 فدا سر تموم بچه ها
پاشو برو عزیز برادرم

کسی نره به سمت خیمه ها
غوغای حمله دشمن به گوش میاد
جدا شده دستم و خونم به جوش میاد
دوره میکنن من و تو رو

جان مادرت پاشو برو
جای من بگیر جلوی این سیل لشکرو
برو داداش قد کمون من

دیگه تو میمونی بدون من
داره می باره بارون از چشات

 روی چشای غرق خون من

اگه بره سرم رو نیزه ها

 فدا سر تموم بچه ها
تنها هستی و من بی تاب و مضطرم
چه جوری تنها بری از میدون تا حرم
داغ غربتت رو جیگرم

تنها می مونی اگه برم
پیش من نمون برو حرم ای برادرم
دیگه چیزی نمونده یا اخا

 که عالمی و بی قرار کنی
دیگه کسی نمونده پیش تو

 یه نفری می خوای چیکار کنی

اگه بره سرم رو نیزه ها

 فدا سر تموم بچه ها
پاشو برو عزیز برادرم

کسی نره به سمت خیمه ها

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 703 زمان : نظرات (0)

دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی

میشه دوباره باز علمدار حرم باشی؟

این بچه ها دیگه نمیخوان آب؛ تو رو میخوان

میشه براشون باز سقاشی؟

وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم

سقا بدونِ دست هم سقاست باورکن

توو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه

بی تو حسین تنهاست باور کن

دریا توو دستاته برادر

ممنون دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم

دلتنگ چشماتم علمدار

دستم رو به پهلو میگیرم راه که میرم

اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد

تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم

یک لحظه بوی مادرم اومد

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟

مادرُ دیدی؟ مادر اومد علقمه؟ علقمه بوی گل یاس میاد؟ صدای مادرِ عباس میاد؟ مادرمو دیدی؟

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟

دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟

دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار

دستش رو به پهلوش میگیره؟

یازهرا ..

دریا توو دستاتِ برادر

ممنون دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم

دلتنگ چشماتم علمدار

نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی

تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی

وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی

ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی

تمام کودکان معراج را توصیف میکردند

مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی

همه میگن رشید بودی .. بلند بالا بودی .. بچه ها یادشون می افتاد روی دوش عمو سوار می شدند .. تصور بچه ها میدونید که همین بود ، تا آخر هم همین بود ، عمویِ ما بلند بود .. چقدر خوب شد بچه ها هیچوقت کنار علقمه نیومدند ...

چنان رفتی که حتی سایه ات از رفتنت جا ماند

رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی

فرار از تو فراری می شود در عرصه ی میدان

چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی

بدون دست می آیی و از دستت گریزانند

پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قِبراقی

به سوی خیمه ها یا ” عُدَّتی فی شِدَّتی ” برگرد

که تو بی مشک سقایی که تو بی دست رزاقی

تو مظهر رزاقیّت خدایی .. تو جلوه ای از رزاقیّت خدایِ متعالی .. دیگه به سمت خیمه ها یا عُدَّتی فی شِدَّتی برگرد! .. بچه ها منتظرتند .. دخترها نگرانت اند .. سکینه مضطربه .. آب نمیخوایم برگرد .. برگرد .. عمو که تو بی مشک سقایی ..

شنیدم بغضِ بی گریه به آتش می کشد جان را

بماند باقی روضه درون سینه ام باقی

شب تاسوعا رسید، دهه ی اول تموم شد، دیگه کی زنده هست سال بعد برات گریه کنه؟! یادش بخیر قبل از محرم چی میگفتیم؟

این اشکِ پا گرفته فقط دست گرمی است

ما گریه را برای محرم گذاشتیم ..

دهه اول داره تموم میشه .. ولی چقدر خوبه! که ما هنوز یک امید داریم ..

کنار قدم هایِ جابر،سویِ نینوا رهسپاریم

ستون هایِ این جاده را ما به شوق حرم می شماریم

شبیه رباب و سکینه برای شما بی قراریم

از این سختی و دوری راه به شوق تو باکی نداریم

فداییِ زینب ، پر از شور و عشقیم

اگر که خدا خواست ، به زودی دمشقیم

لبیک یابن الحیدر ،  یابن الحیدر ...

همه ی اصحاب رفتن ، دوتا برادر تو خیمه ها موندن ؛ تو تشییع همه ی شهدا کنارِ برادر بود .. حالا دیگه حسین تنها شده، نه قاسمی، نه علی اکبری، نه اصحاب باوفایی!! یه علی اصغر مونده براش، یه عبدالله مونده ، زین العابدین هم که به امر خدا بیمارِ روز عاشورا ...

مرحوم مجلسی روایت کرده در بحارالانوار ، ان العباس لما رأى وحدته.. وقتی دید برادر تنها شده .. چی بهت گذشت؟ یادت کجا افتادی ای علمدار!؟ تو این خانواده روضه ی تنهایی مرسوم بوده.. شنیدی هر وقت روضه ی عباس میخونی مدینه باید بری؛ بخاری مهم ترین کتاب اهل سنته یه جمله داره: و کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَة .. تا زهرا زنده بود علی بین مردم یه آبرویی داشت!  فَلَما تُوُفیتْ .. وقتی زهرا از دنیا رفت ، علی تنها شد ..

وقتی دید برادر تنها شده، اومد محضر برادر  یا أخی هَل مِن رُخصة؟ اجازه میدی برم جوونمُ فدات کنم؟ اولین جواب امام حسین چی بود؟! فبكى الحسین بكاء شدیدا .. شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، چی به این دوتا برادر گذشت؟ شروع کرد گریه کردن، عباس اجازه ی میدان گرفته بود، میخواست بره میدان بجنگه ..

عباسم، برو برا بچه ها آب بیار .. فقال الحسین: فَطلُب لِهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء .. عباسم برو برا بچه ها آب بیار .. رسم روزگارُ ببین یه عمری خودشُ آماده کرده بود، یه عمری رزم یاد گرفته بود .. بابای مهربونش وصیت کرده بود، عباسم نکنه باشی و حسین تنها بمونه .. حالا که میخواست بره میدون، بازهم حسرت به دلش موند .. امتحان خدا رو به جان خرید؛ یه موقعی شنید : فَسَمَعَ الأطفال یُنادونَ العَطَش العَطَش .. صدای الطعشِ بچه ها بلند بود .. فركب فرسه ، سوار بر مرکب شد، و أخذ رمحه و القربة .. نیزه برداشت، مشک برداشت، وَقَصَد نَحو الفُرات رفت به سمت نحر آب.. دشمن چه میکرد؟! فأحاطَ به أربعة آلاف مِمَن كانوا مُوكِلینَ بِالفرات چهار هزار نفر موکلین فرات عباس رو احاطه کردند، بعید مبدونم تاحالا اینجا رو دقت کرده باشی، و رموه بالنبال .. چهار هزار نفر قبل از اینکه به نحر آب برسه شروع کردند یک نقطه رو زدن، همه با تیر میزدنش، بدنش رو سوراخ سوراخ کردند .. تیر بارونش کردند .. فَكَشفهم .. همه رو کنار زد   و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا .. با همان بدن خونی هشتاد کافر رو به جهنم فرستاد.. وارد آب شد، بدن زخمی آدمِ زخمی جنگ آور هم که باشه تشنه تره..

یه نگاه به آب کرد، دست ها رو پر کرد، وَ ذَكَر عَطش الحُسین .. یاد تشنگی برادر افتاد، آب نخورد .. و ملأ القربة .. مشک رو پر از آب کرد؛ چقدر تیر به بدنش زدند ولی خوشحاله!! وَ حَملها على كِتفه الأیمن  مشک روی دوش راستش انداخت وَتَوجه نَحوَ الخِیمة .. راهِ خیمه هارو در پیش گرفت..

 امام زمان منو ببخش، آمدند راه رو بستند ..

فقطعوا علیه‏ الطَریق و أَحاطوا به مِن كل جانب .. نزدیک به همین تعبیر برای برادرش هم هست، و أحاطوا به .. دورش رو گرفتن ، فاصله ها نزدیک تر شد، ریختند دور و برش، فَحارَبَهم .. شروع کرد جنگیدن ، جونی در بدن نداشت اما قول که داده بود!! .. انقدر بهش تیر و نیزه زدند عباس ضعیف شد .. اما می تاخت، دشمن رو کنار میزد، فجاءه سَهم فأصاب القربة ... یک وقت یه تیری آمد به مشک اصابت کرد ..  و أریق ماؤها ..

آب ریخت .. آبرو ریخت ..

امان که مشک تهی آبروی من را ریخت

 من از خجالتِ لبهای تشنه آب شدم

آقا، آقا تو شرمنده نباش، "درمانده آب بود که بر خاک مانده بود/ سقا که از وظیفه ی خود دست برنداشت..."

بمیرم برات، مادر برات بمیره، وقتی آب روی زمین ریخت عباس چه کرد؟! فوقف العباس متحیرا سر جاش ایستاد، با یه حالت سرگردونی ایستاد، بیچاره شدم، شرمنده شدم، آبروم جلو رباب رفت!! ای وای علی اصغر، صدای شما بچه ها هنوز تو گوش عباسه

ای عمو آب چه شد ، دُر نایاب چه شد

آب آب تشنگان زد آتشم، خجلت از سقاییِ خود میکشم

کاش از اول نام من سقا نبود، یا در این دشتِ بلا دریا نبود

اسب رو نگه داشت، نمیدونست چه کنه!! اما دشمنش میدونست، هدفِ ایستاده زدنش راحتتره، دقیق تره، مثل برادرش..

 ثم جاءه سهم آخر..  یک تیر دیگه آمد، یه خصوصیت هایی داشت؛  فأصاب صدره   تیر به سینه ی مبارکش اصابت کرد، فانقلب عن فرسه روی زمین افتاد، ای وای، بدون دست کسی که تنش پر از تیر است/ خدا کند زبلندی فقط زمین نخورد.. این تیر آخر خیلی اذیتش کرد، بدجوری زمین زدش، چرا؟ به سینه داشت تیری و زِ اسبش تا زمین افتاد دوباره تیر با شدت به قلب او فرو می رفت

میدونید دست راست و چپش رو زدند، اما این همه ی ماجرا نبود، وقتی روی زمین افتاد  و صاح إلى أخیه الحسین أدركنی، به دادم برس!

حسین آمد، فلما أتاه رآه صریعا  وقتی آمد برادر رو افتاده دید، چه منظره ای دید حسین بن علی؟! وقتی برادر روبا اون حالت دید شروع کرد گریه کردن.. فقتلوه کذلک بین الفرات و السرادق، عباس رو بین فرات و خیمه ها کشتن، اما این همه ماجرا نبود!!  و قطعوا یدیه و رجلیه حنقا علیه، از روی بغض و کینه دورش جمع شدند؛ ببین! وقتی عباس روی زمین افتاده، وقتی کشتنش، وقتی عباس جان داده، میگه و قطعوا یدیه و رجلیه؛ اگر من اشتباه میفهمم به من بگو.. یعنی چی؟!! یعنی این قطع کردن دست ها فرق میکنه، یعنی یکبار تو حرکت دست هاشو قطع کردند.. وقتی روی زمین افتاد دیگه دستِ جنگیدن نداشت! یعنی تا حسین برسه کفتارها اومدند جمع شدند دور بدنش؛ احتمالا اول غارتش کردند، زره رو یکی برداشت، کلاه خودِ شکسته رو یکی برداشت، یکی بیرق رو برد، یکی نیزه رو برد، یکی پیراهنش رو برد، برهنه ش کردند، نشستند بالای سرش شروع کردند به دریدن تنش؛ سر فرصت، بدون عجله، بدون جنگ! یک عده دست هاشو دوباره بریدند، قطعه قطعه کردند.. یک عده گفتند این چه پاهای رشیدی داره!! رفتند سراغ پاهاش!! آقا بریدند، قطعه قطعه کردند.. وقتی حسین این منظره رو دید؛ الآنَ  اِنْكَسَرَ ظَهْرِی دیگه کمرمو شکست..

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 348 زمان : نظرات (0)

دو چشم تو مُحرم در مُحرم

پُر از اندوه و اشک و حزن و ماتم

فقط یک حرف از غم هات کافیست

زِ یادم می رود غم هایِ عالم

بُوَد ذکرِ سوارانت اباالفضل

شود لبیکِ یارانت اباالفضل

فراتِ خون شده چشمان عالم

بیا جانِ عموجانت اباالفضل

بیا تا قلبِ خسته جان بگیرد

بیا تا غصه ها پایان بگیرد

بیاور با خودت مشکِ عمو را

بیا تا کودکی عطشان نمیرد

ببین از دست رفته صبر و چاره

صدایِ مادری آید دوباره

شده لالایی اش برگرد آقا

به حقِ این گلویِ پاره پاره

بیا آرام کن چشم تری را

نگاهِ نیمه جان و پرپری را

شده چشمان مقتل حلقۀ اشک

بیا و پس بگیر انگشتری را

*فرمود در امرِ فرج... آقارو به حقِ عمه جانش زینب قسم بدین ..*

فدایِ اشکهای بی امانت

چه بارانی ست امشب آسمانت

بیا ای التیامِ رویِ نیلی

بخوان از غصه هایِ عمه جانت

اومد مقابلِ ابی عبدالله ایستاد ، صدا زد حسین جان قَدْ ضَاقَ صَدْرِی دیگه داره سینه م سنگینی می کنه .. دیگه نمی خوام زنده بمونم .. کِی نوبت عباس می شه ؟.. فقط اجازۀ میدان گرفت .. روایت نوشته ابی عبدالله بلند بلند گریه می کرد .. صدا زد اخی!  أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی .. اگه تو بری لشکرم از هم پاشیده میشه ..

 بِنَفْسِی أَنْت (چه شخصیتیِ اباالفضل .. امام زمانش میگه قربونت برم) روانه ش کرد ، همچین که اومد یکی دو گام برداره با اسب، یه وقت از خیمه ها صدای العطش بلند شد. فرمود صبر کن عباسم ، انگار بچه ها برات پیغامی دارن. یه وقت دیدن سکینه دوان دوان اومد. مشک خالی رو آورد .. عموجان میخوای بری میدان برو ، اما چند قطره آب برا علی اصغر بیار .. رباب داره دق می کنه ..

 از کجایِ روضه برات بخونم؟ رفت ، جنگِ نمایانی هم کرده .. وارد شریعه شد .. دستاشُ زیر آب آورد .. «فَذَكَّرَ عَطَش اَلْحُسَیْنَ » .. یاد لبهایِ خشک برادر افتاد .. مشکُ پر از آب کرد .. داره میاد یه نانجیبی اول دست راستشُ زد ، یه نانجیب دیگه دست چپُ قطع کرد .. مشکُ به دندان گرفته ، خودشُ رو مشک انداخته .. یا أبا القربة .. یعنی ای بابای مشک مثل بابا که خودشو رو بچه میندازه .. هنوز امید داره مشک آبُ برسونه به رباب .. یه وقت نانجیبی تیر به مشک آب ...*

ای مشک، مریز آبرویم

بر باد مده تو آرزویم‏

ای مشک، نگاه کن به بالای سرم

زهرا است نشسته آبروداری کن‏

من وعدۀ آب تو به اصغر دادم

یک جرعه برای او نگهداری کن‏

*دیگه امیدش ناامید شد، دیگه روش نمی شه برگرده .. یه لحظه حالت اباالفضل مثل روضه بعد شد که ابی عبدالله بچه رو وسط لشگر گرفته بود یه قدم میومد یه قدم رفت .. دیدن عباس داره دور خودش می گرده .. من چطور جوابِ سکینه رو بدم .. یه وقت یه نانجیبی جلو اومد چنان با عمود آهن ... بذار از اینجا روضه رو از زبون خود آقا بگم ..

 فرمود برا گریه کنام بگید هر سواری میخواد بیفته زمین ، اول دستاشُ جلو میاره صورت آسیب نبینه ... آخرین ناله شُ زد .. اَخا اَدرک اَخا! .. حالا ابی عبدالله خودشُ رسونده ..

 پشتم از غم شکست می بینی؟

این جمله رو ابی عبدالله تا گفت، تا اومد کنار بدن، دست زد به بدن گفت  «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری» تا گفت کمرم شکست ، انگار همه آماده بودن این جمله رو از حسین بشنون .. یه مرتبه همه شروع کردن هلهله کردن .. دارن دست می زنن ..*

پشتم از غم شکست می بینی؟

حرمتم خورده دست می بینی؟

زانویم تا شده ست می بینی؟

بند بندم گسست می بینی؟

 هم گریبان صبر من چاک است

هم نباشی حساب من پاک است

*روضه ابالفضلِ هر جوری روضه رو بخوای گوش بدی باید دادت درآد .. راوی میگه «الْانْکِسارُ فى وَجْهِ الْحُسَیْنِ» یه مرتبه ابی عبدالله پیر شد کنار این بدن .. بلند بلند گریه می کرد. نباشه امشب کسی صدا حسینُ بشنوه آروم باشه .. «فَبُکی بُکاءً عالیا»... هر چی هلهله ها بیشتر می شد حسین بیشتر داد می زد ...*

عباس! از بلندی تو را به زیر انداخت

هرچه در چله داشت تیر انداخت

لشگرم را غریب گیر انداخت

بی هوا دست مستجیر انداخت

یادگار علی شکسته شدی

محض خنده به نخل بسته شدی

 طعمۀ تیرهایِ خون ریزی

دیده ام پایِ نخل می ریزی

نده زحمت به خود که برخیزی

مانده از تو به جا مگر چیزی؟

بغضِ غارتگری اسیرت کرد

زخم در هم شده حصیرت کرد

 از تو تصویر مبهمی دیدم

سر پاشیده از همی دیدم

پیکرِ نامنظمی دیدم

از قد تو فقط کمی دیدم

نه سرت قابل تماشا هست

نه کسی را دلِ تماشا هست

 ماه من فرش زیر پا شده ای

پهلوانم حجا حجا شده ای

پخش بین قبیله ها شده ای

وسط نخل ها رها شده ای

بس که خوردی جراحتِ کاری

نظم و ترتیب بر نمی داری

*یه لحظه ای ابی عبدالله اومد نگاه کرد دید یه نانجیبی اومده کنار بدن داره جوشن از تن بیرون میاره .. تا نانجیب اومد کنارِ عباس، اومد لباس از تن بیرون بکشه ، ابی عبدلله اومد .. تا حسین رو دیدن ، پا به فرار گذاشتن «أین تفرو؟» کجا فرار می کنی؟..*

سر تقسیم کردن بدنت

کار بالا گرفت روی تنت

شد دو نیم اَبروُ لبُ دهنت

زرهت رفت ، بعد پیرهنت

چکمه ها بس فشار آوردن

تیرها با تنت گره خوردن

 باز کرده سه شعبه جا در چشم

زهر خود ریخت حرمله بر چشم

منو این بین خون شناور چشم

چون تو می خواهی ای برادر، چشم

ولی این تیر رفته تو تا پر

در می آید ز پشت راحت تر

 منو هول و ولایِ بعد از تو

خیمه ها و عزایِ بعد از تو

آه از ماجرایِ بعد از تو

نقشه دارند برایِ بعد از تو

زجر خورجین به دست آماده

شمر قول سر تو را داده

 بی تو کارم تمام می گردد

داغدارت امام می گردد

خیمه بی احترام می گردد

عازم شهر شام می گردد

اضطرارم پس از تو دیدنی است

حال زارم پس از تو دیدنی است

پاشو عباس! پاشو جانِ زهرا و اُم البنین

پاشو عباس! پاشو التماسِ حرم رو ببین

پاشو عباس! نکش انقدر بازوتُ رو زمین

پاشو بازم علم رو ، بردار از رویِ خاکا

بچه ها آب نمی خوان ، یا ساقی العطاشا

تو چشمت غرق خونِ ، تو چشمِ خیمه اشکه

دلِ رباب شبیه ، خون مونده رو مشکه

یا ساقی العطاشا .. 

پاشو عباس! نرفته تا دشمن به سمت حرم

پاشو عباس! تا پاره نشه گوشایِ دخترم

پاشو عباس! وگرنه اسیری میره خواهرم

دلت میاد بری و ، زینبم خون جگرشه

سخته با قاتل تو ، تا کوفه همسفر شه

بستی چشماتُ اما ، وا شده چشم دشمن

دارن آماده میشن ، بریزن رو سر من

یا ساقی العطاشا ..

گفت داداش ، این لحظه آخر می تونم ازت یه خواهش کنم؟ دلیلِ برنگردوندنِ بدن رو از علقمه به خیمه هارو بعضیا سه جور نقل کردن....

 یکی میگن انقدر این بدن قطعه قطعه بود و چیزی ازش نمونده بود ، ابی عبدلله گفت چی از این بدن ببرم به بچه ها نشون بدم .. یه دلیلش التماس عباس بود گفت داداش من به سکینه قول دادم آب ببرم .. منو خجالت زده ش میشم بدنمو نبر .. اما قول سوم از همه مهم تره ، بعضیا نوشتن ابی عبدالله میخواست بدنُ ببره یه نانجیبی داد زد گفت آی لشکر علمدار به زمین افتاد .. اگه میخواید برید سمت خیمه ها دیگه می تونید .. (ابی عبدالله بدنِ عباسُ رها کرد شد) زود عباس گفت برو داداش .. گفت یه چیزی ازت میخوام ، بخواه قربونت برم. این خونارو از رو چشمم بگیر .. هنوز یه چشمم می بینه یه بار دیگه رویِ قشنگتُ ببینم .. خونارو با گریه ابی عبدالله پاک کرد. تازه مشکل عباس شروع شد ، تا حالا چشمش بسته بود .. یه وقت نگاه کرد دید حسین میونِ لشکر تنهایِ تنها .. داره داد می زنه .. یه عده دارن می خندن .. گفت داداش چرا داری گریه می کنی؟ (عباس داره می پرسه) چرا داری گریه می کنی اینطور؟ ببین همه وایسادن دارن تماشات می کنن .. گفت چرا گریه نکنم؟ علمدارمُ از دست دادم .. پشت و پناهمُ از دست دادم .. امید حرم رو از دست دادم .. داداشِ خوبی مثل تورو دارم از دست میدم ..

 یکی دو جا این روضه نقل شده ، یه وقت دید عباس از گوشۀ چشمش داره اشک می ریزه .. گفت تو برا چی داری گریه می کنی؟ تو که داری مهمون جدم میشی .. مادرم فاطمه اومده کنارت .. بابام علی اومده .. همه آماده ن تو رو ببرن بهشت. تو برای چی داری گریه می کنی؟ گفت داداش گریه منم برا خودش جا داره .. می بینم این لحظه آخر اومدی سر منو رو زانو گذاشتی .. به من بگو ببینم ساعتِ بعد تو گودال کی میخواد سر تورو از رو خاک برداره .. (بذار بگم بعد هر چی خواستی بگو حسین) این سوال رسول خدا بود، سوال علی بود، سوال فاطمه و امام حسن .. همه دل نگران این لحظه بودند. نه فقط ابالفضل ، اما هیچ کسی این صحنه رو ندید جز خواهرش .. زینب وقتی اومد بالا گودال ایستاد .. کسی نبود سرشُ برداره .. یه وقت زینب دستاشُ رو سر گذاشت .. والشمر جالس ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 255 زمان : نظرات (0)

به نام او هوالباقی

به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی

من از ابروت فهمیدم

که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی

ابالفضلی و عباسی

تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی

جهان دارالشفای توست

که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی

وفا ٬ غیرت ٬ ادب ٬ تنها ؛

برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی

قواعد ریخته برهم

تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی

برای کشتن مردم

خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی

برای کربلا رفتن

به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی

برو اما بیا حتماً

رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی

بیا با مَشک یا بی مَشک

رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی

عمو بیایی ها ما غریبیم...بابام دیگه هیچ کس رو نداره...

به دستت دست می شویی

ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی

به کف الاَیمَن و ایسَر

دو تا دستت دو تا سروند افتادند در باغی

غم مَشک و غم اصغر

دو چندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی

تمام دشت می گویند

أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی

خبر پاشیده شد از هم

سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم

به دست یک نفر هم نه

سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم

دم رود آمد و آن رود

دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم

به دورش حلقه کردند و

گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم

رباب و اصغر و بابا

پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم

و او هم پهلویش انگار

شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم

عمود خیمه ٬  بر فرقش

عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم

 سادات ببخشید ، من نمیدونم شما چه قدر ارادت به عموجانتون دارید، بچه سیدا ... عباس بچه های حسین رو خیلی دوست داره....شما اگه یه روزی عموجانتون رو یادتون بره اون شما رو فراموش نمیکنه ...ما رو هم فراموش نمیکنه ....

سرش پاشیده شد اما

دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم

ام البنین فرمود: هر چی بگید به سر بچه ی من عمود آهن زدن من باورم نمیشه..از کجا این حرفا رو میارید ؟ این بچه رو من بزرگ کردم .تو صفین خبرش به من رسید کسی جرأت نمی کرد نزدیکش بشه .. حتی صفین هم ...هیچ کی حریفش نبود ...

خود امیرالمومنین که می رفت بجنگه اینا فرار می کردن .دوباره می رفت رجز میخوند .سه چهارتا دیگه می رفتن دوباره حریف فرار می کرد .مولا تا میومد میشناختنش.. فرار می کردن .صدا زد عباسشو .مولا با لباس مبدل رفت سراغ این قهرمان سپاه معاویه .اون فکر کرد یکی دیگه است...

عباسش رو آورد تو خیمه گفت: بابا !جان لباست رو با من عوض کن .چهارده سالش بود ....گفت: چشم برا چی ؟ گفت این حریف لباس منو میشناسه من میرم فرار میکنه .چهارده سالش بوده لباسش هم قد امیرالمومنین بوده....مگه این شیر بچه رو مگه میشه بهش عمود آهن زد ؟ نه حالا ما گفتیم ...ولی واقعا زدن...یه خورده فکر کرد شروع کرد گریه کردن...یعنی بچه ام دست نداشت اون موقع؟

اومد جلوی عباس ...این پا رو گذاشت رو پای ابالفضل، رو رکاب ...اسب رو نگه داشت .گفت ...عمود آهن هم دستش بود ...گفت : عباس تویی ؟

از صبح تا حالا هر چی میایم به حسین برسیم جلو راه ما سبز میشی ؟

دست نداشت .تیر مشک خورده افتاده .به قول خودش فرمود : دیر اومدی .یه زمانی اومدی که من دست در بدن ندارم .گفت تو دست نداری، من دارم .چنان عمود آهن رو بالا برد ..."عَمَدَ الحدید ...بکربلا خَسَفَ القمر..."کلاهخود تو سر فرو رفت ...بعضیا که میگن کلاهخود مونده بود ...سر متلاشی شد ...

کی میتونه منو ،از تو جدا کنه

داداش ..بالا سرِ علی اکبر تو از من دفاع کردی ...

کی میتونه منو،  از تو جدا کنه

بالا سر تو کی ، ازم دفاع کنه ؟

پاشو بریم باهم ....

پاشو بریم به خیمه ها ...داداش

 پاشو پناه من... داداش ...

پاشو تو رو خدا ...

پاشو بریم باهم... داداش

بریم به خیمه ها... داداش

پاشو پناه من... داداش

پاشو تو رو خدا ...

مشکی که با هزار زحمت رسید به آب

بیچاره طفلکِ شیرخواره ی رباب

آب به خیمه نرسید فدای سرت

پاشو برگرد خیمه کس و کارم

تو امید منی،حتّی بدون دست

پاشو یه کاری کن که کمرم شکست

ما تویِ علقمه، ولی حرم بدون من

پاشو که دشمنت... داداش

خیمه رو دوره کرد

پاشو به دادمون برس

خدا به خیر کنه ،به حال مادرا

چادرِخواهرا،خلخالِ دخترا

یه یاعلی بگو...داداش

پاشو با من بیا....داداش

تا نزده کسی... داداش

تو گوش دخترا ...

یه موقع هست میگن بچه بابا نداره بزنیدش اما اینا همه میگن دیگه عموشون نیست راحت باشید....یا صاحب الزمان ....

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 847 زمان : نظرات (0)

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن .

اللهم‌ عجل لولیک الفرج ..

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است

چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است

دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب

اگر که معنی دست خدا اباالفضل است

به جمله جمله ی یا کاشف الکروب قسم

که استجابت صدها دعا اباالفضل است

نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین

کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها

دوای درد گرفتارها اباالفضل است

گفت بچه ،هر وقت گرفتار شدی بگو یا ابالفضل...محاله تنهات بزاره...محاله بزاره خجالت زده بشی...آخه خودش طعم خجالتُ کشیده میدونه ..امشب چرا صدامو نگه دارم... همه سرها را بالا کنید برای ابالفضل بلند بلند گریه کنید ..میخوای یه جمله بگم صدای زنها تو عرش برسه...ابالفضل دختر نداره...ببینم امشب برای ابالفضل چکار میکنی ...

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها

 دوای درد گرفتارها ابالفضل است

 چه ترس دارد از آتش,چه ترس از دوزخ

اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است

فردای محشر ..وقتی فاطمه سلام الله علیها وارد میشه،میفرماید: همه سرها پایین به احترام فاطمه..تا وقتی بی بی وارد میشه ...تازه محشر، میشه محشر...پیغمبر صدا میزنه دخترم‌...حبیبه ی خدا....برای شفاعت محبین و دوستداران، چی آوردی...؟یه وقت میبینن  ،مادر منو و شما فاطمه دست بریده  عباس رو بیرون بیاره ...میفرمایند:دست بریده عباس بسنده میکنه...یا ابالفضل ..

هر کی امشب دلشکسته است بگه یا ابالفضل.. هرکی امشب پناه آورده بگه یا ابالفضل‌..هرکی غیر ابالفضل کسی رو نداره بگه یاابالفضل..

خود امام زمان گفته است می آید

به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل است

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان

ببین که بر لب  صاحب عزا اباالفضل است

ابالفضل ...ابالفضل ..

امشب ..اومدم همه باهم روضه بخونیم و گریه کنیم..همه روضه خون باشیم ..امشب صاحب عزا را میخواهیم صدا بزنیم ...بچه وقتی دستش از باباش جدا میشه...گم میشه...بگو یابن الحسن من تو  این عالم گم شدم ..مثل بچه ای که میگه من بابامو میخوام تو هم بگو منم آقامو میخوام ...همه دستا رو بیارید بالا...رحمت به اون  دستی که در خونه ی ابی عبدالله و بچه هاش ،در خونه خدا و   اهل بیت درازه..جای دیگه دراز نیست .

از همینجا یی که دست رو دراز کردی شروع کن صدا زدن صاحبت رو ...اینقدر بگو تا قلبت آروم بشه ..یا صاحب الزمان..یا صاحب الزمان ....

رخصت بده تا از داغ شقایق بنویسم

از بغض گلوگیر دقایق بنویسم

میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم

نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم

دل خون شد و از معرکه ی دلدار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

درهر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است

وصف تو فراتر ز شعور کلمات است

در حسرت لبهای تو لبهای فرات است

عالم همه از این همه ایثار تو مات است

از علقه با دیده خونبار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

آقاجان...

سقا تویی واهل حرم چشم به راهت

هی میگفت رباب، آروم کن علی اصغر رو... عمو حرفش رد خور نداره..هی جلوی خیمه میگفت الان عمو میاید ..

سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت

دلها همه مست رجز گاه به گاهت

هرچند تو بودی وعطش بود و جراحت

دلواپس طفلان حرم بود نگاهت

سقای ادب جلوه ایثار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

 این مردم  زودی نمیخوان از  دَرِخونه ی ابالفضل رد بشن ...همه ی ما یه جورایی بدهکاریم به ابالفضل ..یاد کنیم شهدایی که شب عملیات گفتن میشه به ما بگی رمز عملیات چیه..؟ گفتن :"یاقمر بنی هاشم"همه بهم نگاه کردن دیدن، دست بردن پهلوشون،دیدن یه چیزی رو باز کرداولین نفر،میخواد چه کار کنه، رمز رو پرسید..یه مرتبه دید قمقمه ی آب رو بیرون آورد،همه قمقمه ها را بیرون آوردن ..آبها رو ریختن...گفتن: ابالفضل آب نخورد...

افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت

وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت

فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت

با سجده خونین تو محراب دلش ریخت

صد حیف که آن یار وفادار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

آقاجان...

انگار که در علقمه غوغا شده آری

خونبارترین واقعه برپا شده آری

در بزم جنون نوبت سقا شده آری

دیگر پسر فاطمه تنها شده آری

این قافله را قافله سالار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

ای علقمه ازعطرتو لبریزبرادر

ای قصه ی دست تو غم انگیز برادر

بعد از تو بهارم شده پاییز برادر

 برخیز حسین آمده برخیز برادر‌‌

عباس ترین حیدر کرار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

امشب بزار دردهای دل حسین رو بگم ...خیلی سخته تو یه محیط دنبال یه نفر بگرده...اهل روضه...خیلی سخته تو یه مکانی دنبال یه شخص بگرده و پیدا نکنه...یا صاحب زمان بحق مادرت دست رو بالا بیار برامون دعا کن..یه وقت دیدن امام حسین داره میگرده..دیدن امام حسین خم میشه ...هی میگرده..یه چیزی رو برمیداره ..هی میبوسه ..هی رو چشمش میزاره..اومدم جلو گفتم شاید پاره های قرآنِ ..نگاه کردم دیدم دست بریده ی عباسِ...همه بچه ها منتظرن الان عمو عباس بیاد .. عمو رفته آب بیاره ..یااباعبدالله..

خبر داری اربابمون رو چه جوری  شهید کردن؟

فرمود :هروقت روصه ی من رو میخواهی بخونی ..اینطور بخون..بگو هرکی میخواد از بلندی روی زمین بیوفته ،پیرو جوون نداره،زن ومرد نداره،ناخودآگاه دستش جلو میاره..صورتش آسیب نبینه...من دست نداشتم ....

به چشمش بود تیری وچو با صورت زمین افتاد 

دوباره تیر  باشدت به چشم او  فرو میرفت

همینکه با دست بریده افتاد ..یا اباعبدالله‌....چشم تیر خورده ،صورت متلاشی شده،دست بریده،یه وقت شنید یه صدای پایی میاد تو اون شلوغیها،گفت ببینم کیه..!!!!

همچینکه جلو اومد، نامرد‌پاشوگذاشت روی پای عباس ..گفت:  تو بودی که، از ترست  کسی جرات نمیکرد  سمت خیمه ها بیاد...عباس ،حالا بلند شو...گفت نامرد.. وقتی اومدی که دست ندارم،گفت تو دست نداری، من  دارم... چنان با عمود به سرت ....حسین .....حسین.....

علمدار لشکر چرا رو زمینی؟

با این چشم خونی، حسین رو می بینی.. 

وای چشات، دست و پات

 عزیزم پر از تیر شده پیکرت..

مشک تو ،پاره شد

میدونم نمیشه هنوز باورت..

وای عمود، خوردی و

 به هم ریخته شد وضع فرق سرت..

اما سرها را وقتی بالای نیزه زدن، تنهاسری که به نیزه بند نشد سَرِعباس بود..هی بچه ها میگفتن: عمو کجایی ..حسین...

یه عمر میگفت چی میشد  یکبار هم که شده مادرت رو میدیدم ..تا اومد کنار عباس یه بویی کشید..

بگو چه رخ داده در این علقمه

که آمده مادر ما فاطمه

آقا! مادرت اومد بالاسرم..یه عمر دوست داشتم مادرت رو ببینم ..اما کاش دم دمای آخر هم نمیدیدم ..کاش زودتر می مُردَم نمیدیدم ..آخه وقتی  دیدم ،دیدم یه دست به کمر گرفته...شاید از عباسم رو گرفته باشه..

دستی نمانده تا بگذارم به سینه ام عرض ارادت کنم به تو با قلب مضطرم ...

عباس جان نماز دیده بودم ،عبادتهای طولانی، سجده های طولانی ،شیرین زبونیت رو از بچگی دیده بودم ،معرفت و وفا تو دیده بودم، ..یه وقت هست که یه نفر عادی گریه میکنه...گفت :عباس جان تا حالا گریه تو ندیده بودم ..گفت: آقا گریه ام برای این نیست که دستهامو بریدن..چشم رو تیر زدن..گریه ام برای اینه  دیگه دستی ندارم بغلت کنم..من تا بحال روی حرفت حرف نزدم..چی میخواهی عزیزم ،گفت آقا بی ادبی منو ببخش ...اگه میشه منو سمت خیمه ها نَبَر..

چرا عزیزم ..علی اکبر رو بردم...همه رو بردم بیا برگردونیمت خیمه ،همه منتظرتن..میگن: عمو عباس میاد..

گفت آقا جان، نه بزار همینجا بمیرم..  چون نتونستم آب بیارم... از روی سکینه خجالت میکشم....حسین......

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 285 زمان : نظرات (0)

بچه های مدافع حرم زینب کبری نقل می کنن:میگن:اوایل جنگ سوریه اطراف حلب درگیربودیم یه تعدادی ازبچه های لبنانی حزب الله لبنان هم بامابودند ، کنارخودِ بچه های سوری یکی از روستاهایی که مامستقربودیم درگیری خیلی بالا گرفت داعش نزدیک و نزدیک تر شد ،تا اینکه اونایی که میتونستن از روستافرارکردن ، رفتن فقط ضعیف هاموندن...بیچاره هاموندن...

اونی که نمیتونست فرارکنه وای چی شد؟!

یادم افتاد عصر عاشورا پسر بچه هافرارکردن...دختربچه ها هِی زمین میخوردن هی لباس عربی زیرپاشون گیرمی کرد...

میگه خلاصه یه تعداد پیرمرد ، پیرزن موندن یه تعدادی هم مریضا موندن یه سری زن بابچه های کوچیکم موندن...میگه:داعش منطقمون رومحاصره کرد چندروز ازمحاصرگذشته بود...رزمنده هادونه دونه شهید میشدن بخاطرمقاومت این رزمنده ها میگفت نتونستن واردبشن صبح وشب مشغول دفاع وجنگ بودیم...میگه: چندروز گذشت؛ماتازه متوجه شدیم انقدرمشغول بودیم؛این بیچاره هایی که داخل روستا مونده بودن آبشون تموم شده بود...بچه های کوچیک گریه میکردن ، مادراشون شیرنداشتن ، پیرمرد ، پیرزنا ازحال رفته بودن...حال مریضا خوب نبود....

"و عَمَّتی زَینَب  تُمَرِّضُنی..." فقط زینب مواظب من بود...زین العابدین فرمود....

میگه :مانظامی هستیم ، نظامیا آب دارن، آذوقه دارن. مابرا رزمنده ها ذخیره کرده بودیم مشکلی نبود اما اگه میخواستیم آب وغذا روبه مردم  روستا بدیم ، دیگه براخودمون چیزی نمی موند که بتونیم باهاش بجنگیم...میگه: دوراه داشتیم : یا ما باید تشنه می جنگیدیم یا اوناتشنه جون میدادن...میگه:شب شد ، دورهم جمع شدیم به هم دیگه گفتیم ما یه عمر روضه ابوالفضل خوندیم ، یه عمر باروضه های فرات ولب تشنه سقا گریه کردیم؛اصلا همینجور گریه کردیم... ماروانتخاب کردن ...حالاماچه جوری سیراب باشیم آه وناله این زن ها وبچه ها روبشنویم؟!میگه :صبح که شدهمه آذوقه وآب همراهمون روباذکر یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل بین مردم تقسیم کردیممیگه : یه عده ازاونایی که تو جبهه بامابودن  ، می جنگیدن ، مجاهد بودن خب شیعه نبودن. سوال شد : این ابوالفضل کیه ؟! یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل...شما چیکار داریدمیکنید ؟! مردم روستا سوال کردن...میگه:ایستادیم براشون تعریف کردیم ،  یه کربلایی بود

یه کربلایی بود...از روز هفتم آب روبستن ، یه سقایی بود ، یه تشنه هایی بودن...

میگه :مجلس روضه شد خیلی از اون سوری هایی که با ما بودن اصلا شیعه نبودن اونا دلاشون ابوالفضلی شد رفتن آب وآذوقه شون روآوردن دادن مردم روستا محاصره تنگ شد ...

امشب تواین مجلس چه خبره ؟! اگه کسی بین مانشسته که آبرویی داره به اون آقای باوفا بگه ماقبولت داشتیم امشب اومدیم ، ما با امید اومدیم ...

میگه خلاصه محاصره تنگ ترشد اکثر رفقام بالب تشنه شهید شدن دیگه موقعیت موندن نبود  ... دستور اومد برگردید ، تلفات بالا بو...مامنطقه روخالی کردیم ، مجبور بودیم...اما ماکه رفتیم این داعشی ها اومدن حمله کردن ...مردها رو ، زن هارو ، بچه هارو همه روصف کردن دونه دونه سر بریدن به خاک وخون کشیدن...

حالا بریم کربلا...

من یه آقایی رو  میشناسم

راوی میگه ایستاده بود ، یه صدایی همش اذیتش میکرد"فَسَمَعَ الاطفال یُنادونَ العطش العطش "هی بچه ها فریادمیزن عمو.. آب...وقتی عباس صدای العطش بچه ها روشنید خیلی گرون تموم شد این آب خواستن

آی آماده ای یانه ؟! بیاد قدیمی ها

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم ...سقای طفلانم

داغت شکسته پشت من

ای راحت جانم... سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم سقای طفلانم

من بی برادر چون کنم ؟!

 با این سپاهِ دون ....در دامنِ هامون

 بینم تورا درابرخون

 ای ماه تابانم... سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم.‌.. سقای طفلانم

خواهم برم درخیمه گه  

ای گل تنِ پاکت... پیکرصدچاکت...

 ممکن نباشد یا اخا....

گوش بده ، گوش بده آخه اومد پیکر رو جمع کنه ، کنار علقمه عباس هنوز زنده بود...صدازد :"یا اخی ما تُرید مِنّی ؟! می خوای بامن چه کنی ؟! یه وقت منو به خیمه هانبری ؟!

ممکن نباشد یا اخا

محزون ونالانم... سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم... سقای طفلانم

برخیز وای جان برادرکن علمداری

 بنما مرا یاری

 بی تو غریب وبی معین دراین بیابانم

سقای طفلانم

بی تویقین دارم که فردا زینبِ نالان

 برناقه ی عریان...

 گردد سوار از راه کینه بایتیمانم...

سقای طفلانم...

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم... سقای طفلانم...

شد روزِ روشن پیش چشمم تیره ترازشب

چون معجر زینب

بینم تورادرموج خون

 ای دُرّغلطانم... سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم سقای طفلانم

چی شد یهو چه اتفاقی افتاد ؟! گفتم ؛ عباس یه صدا می شنید..

بعضی ازمقتل ها نوشتن:"فَسَمعَ الاطفال یَتَصارَخون العطش " یعنی بچه ها ، تشنه ها فریاد می زدن ، داد می زدن ...

" فَرَکِب فَرَسَه " سوار براسب شد ، "و اَخَذَ رُمحَهُ والقِربَه "

مجلسی نوشتهمشک روبرداشت ، نیزه روبرداشت" وقَصَدَ نحوُ الفرات " رفت سمت آب ، لشکر روشکافت تعداد زیادی رو به درک واصل کرد... "حتی دخل الماء " تا به آب رسید داخل آب شد...چه آبی بود این آب؟! چه هابه روز حرم آورد این آب ....این بندمشک راکه گرفت به روی دوش ، آب رو پر کرد...راوی میگه :"فََلمّا اَرادَ اَن یَشرَبَ غُرفة  من الماء " دست برد زیرآب ، آب رابالا آورد ... " ذَکَر عَطَشَ الحسین "

ای حسین...

یادتشنگی اما حسین وبچهاش افتاد

" فَرَمَی الماء " آب رو روی آب ریخت ...

 رود می گفت ؛ که  یک جرعه مرا می نوشد

عشق می گفت : که نشناخته ای سقا را...

با سرانگشت خودش روی تن آب نوشت

دیدی آیا لب خشک پسر مولا را...

  آب نخورد..

آب پاکی روی دست آب ریخت

 ای به قربان صفای دست او ...

 شب تاسوعاست مقتلم رومی خونم برا امام زمان میخونم ...

راوی میگه:" وَ مَلَأ  القِربَه " مشک روپرکرد" وحملها علی کِتفِه الاَیمن " روی دوش راست انداخت ... " وَ تَوَجَّه نُحوَالخَیمه " حرکت کرد چقدر امیدوار ، بچه ها منتظر...عموش رفته آب بیاره... اما یه اتفاقی افتاد ، جلو راهشو گرفتن راهشو بستن...

 دیشب من یه حرفی زدم روضه علی اکبر ...گفتم ؛ دور علی اکبر رو گرفتن...گفتم:"وَاحتَواهُ القَوم..."گفتم: دور امام حسینم لحظه های آخر جمع شدن ...اینجا راوی میگه:" وَ اَحاطوا به مِن کلِّ جانِب " دورش حلقه شدن ، " فَحارَبهم " آقا شروع کرد جنگیدن ، جنگ نمایانی کرد تا اون نامرد اومد ضربه ای زد به دست راستش" فَقَطَعها "

 افتاد دست راست ، خدایا ؛ ز پیکرم

بر دامن حسین رساند دست دیگرم ...

خدایا میخوام ، میخوام این مشک روبرسونم خیمه ...

 آقا ،،، شب تاسوعاست من امشب روضه می خونم... قرار شد برا امام زمان بخونم

مشک را روی کتف چپ انداخت ...

دستم چپم به جاست اگرنیست دست راست ...

اما هزار حیف که یک دست بی صداست  

 یه وقت ضربه ای آمد ملعون دست چپ روهم قطع کرد...

دست چپ وراستش انداختن

 از چپ واز راست بر او تاختن

اما هنوز عباس امیدش نا امیدنشده بود ،

 درمشکِ تشنه جرعه ی آبی هنوزهست

 هنوز مشک آب داره

اما به خیمه ها برسد باکدام دست ؟!

 ولی قول داده آب روباید به علی اصغر برسونه... راوی میگه: "فَحَمَل القِربَه بِاَسنانِه " به ناچار مشک رو به دندان گرفت ...

اما " فجاءو سهمٌ فَاصابَ القِربَه " تیر آمد به مشک اصابت کرد...

اینا فهمیدن باید چیکارکنن عباس از پا در بیاد....

" و اُریقَ مائهاُ " جلوی چشمهاش آب روی زمین ریخت...

 بعضی ازمقاتل نوشتن ؛ میدونی چی شد اینجا ؟! دست راست رو زدن خیالی نبود ...دست چپ روزدن خیالی نبود...مشک رو به دندان گرفت به راهش ادامه داد اماوقتی تیر به مشک خورد...راوی میگه ؛ "فَوَقَفَ العباس متحیرا..." عباس متحیر یه لحظه ایستاد...نمی دونست بایدچیکار کنه ؟! نمی دونست چه کنه ؟! آقا حیران شد... سرگردان شد ...

آب آبِ تشنگان زد آتشم خجلت از سقایی خود می کشم ...

رفیقم مریضه یا ابوالفضل

کاش از اول نام من سقا نبود یا دراین دشت بلا دریا نبود...

 اینا دیدن حالش دگرگون شد فرصت ندادن

به برادرش اباعبدالله اقتدا کرد

 "ثم جاءه سهمُ الآخَر فاصابَ صدرَه " یه تیرآمد به قلبش نشست مثله برادرش...

 یا امام زمان ....ای قطب عالم امکان" فَانقَلَبَ عن فَرَسِه " از روی اسب به زمین افتاد

  به سینه داشت تیری و..

ز اسبش تا زمین افتاد

دوباره تیربا شدت به قلب اوفرو می رفت

 ای خدا بدونِ دست کسی که تنش پر ازتیر است خداکند ز بلندی فقط زمین نخورد....برادر رو صدا کرد... عزیز دلم... برادرم بیا... امام حسین آمد  امام حسین آمد...

اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید

 قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت ...

 امام زمان منوببخش

وقتی امام حسین اومد بالای سرش دید دست هاقطع شده ...مشک پاره شده ، تیربه سینش خورده...

بعضیامیگن تیربه چشمش زدن ...عمود آهن به سرش زدن ... منو ببخش یا امام زمان اگه تومقتل نمیدیدم نمیگفتم  دوتاپا کنار علقمه افتاده بود تاحسین برسه پاهاشوقطع کردن ...

 

 

تعداد صفحات : 8

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 45
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 647
  • آی پی دیروز : 610
  • بازدید امروز : 4,047
  • باردید دیروز : 4,076
  • گوگل امروز : 40
  • گوگل دیروز : 38
  • بازدید هفته : 4,047
  • بازدید ماه : 4,047
  • بازدید سال : 1,319,080
  • بازدید کلی : 19,824,908